- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پسر بد مر او را یکی همچو شیر که ساسان همی خواندی اردشیر
2 دگر دختری داشت نامش همای هنرمند و بادانش و نیکرای
3 همی خواندندی ورا چهرزاد ز گیتی به دیدار او بود شاد
4 پدر درپذیرفتش از نیکوی بران دین که خوانی همی پهلوی
5 همای دلافروز تابنده ماه چنان بد که آبستن آمد ز شاه
6 چو شش ماه شد پر ز تیمار شد چو بهمن چنان دید بیمار شد
7 چو از درد شاه اندرآمد ز پای بفرمود تا پیش او شد همای
8 بزرگان و نیکاختران را بخواند به تخت گرانمایگان بر نشاند
9 چنین گفت کاین پاکتن چهرزاد به گیتی فراوان نبودست شاد
10 سپردم بدو تاج و تخت بلند همان لشکر و گنج با ارجمند
11 ولی عهد من او بود در جهان همانکس کزو زاید اندر نهان
12 اگر دختر آید برش گر پسر ورا باشد این تاج و تخت پدر
13 چو ساسان شنید این سخن خیره شد ز گفتار بهمن دلش تیره شد
14 بدو روز و دو شب بسان پلنگ ز ایران به مرزی دگر شد ز ننگ
15 دمان سوی شهر نشاپور شد پر آزار بد از پدر دور شد
16 زنی را ز تخم بزرگان بخواست بپرورد و با جان و دل داشت راست
17 نژادش به گیتی کسی را نگفت همی داشت آن راستی در نهفت
18 زن پاکتن خوب فرزند زاد ز ساسان پرمایه بهمن نژاد
19 پدر نام ساسانش کرد آن زمان مر او را به زودی سرآمد زمان
20 چو کودک ز خردی به مردی رسید دران خانه جز بینوایی ندید
21 ز شاه نشاپور بستد گله که بودی به کوه و به هامون یله
22 همی بود یکچند چوپان شاه به کوه و بیابان و آرامگاه
23 کنون بازگردم به کار همای پس از مرگ بهمن که بگرفت جای