پسر بد مر او را از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 5

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

پسر بد مر او را یکی همچو شیر

1 پسر بد مر او را یکی همچو شیر که ساسان همی خواندی اردشیر

2 دگر دختری داشت نامش همای هنرمند و بادانش و نیک‌رای

3 همی خواندندی ورا چهرزاد ز گیتی به دیدار او بود شاد

4 پدر درپذیرفتش از نیکوی بران دین که خوانی همی پهلوی

5 همای دل‌افروز تابنده ماه چنان بد که آبستن آمد ز شاه

6 چو شش ماه شد پر ز تیمار شد چو بهمن چنان دید بیمار شد

7 چو از درد شاه اندرآمد ز پای بفرمود تا پیش او شد همای

8 بزرگان و نیک‌اختران را بخواند به تخت گرانمایگان بر نشاند

9 چنین گفت کاین پاک‌تن چهرزاد به گیتی فراوان نبودست شاد

10 سپردم بدو تاج و تخت بلند همان لشکر و گنج با ارجمند

11 ولی عهد من او بود در جهان هم‌انکس کزو زاید اندر نهان

12 اگر دختر آید برش گر پسر ورا باشد این تاج و تخت پدر

13 چو ساسان شنید این سخن خیره شد ز گفتار بهمن دلش تیره شد

14 بدو روز و دو شب بسان پلنگ ز ایران به مرزی دگر شد ز ننگ

15 دمان سوی شهر نشاپور شد پر آزار بد از پدر دور شد

16 زنی را ز تخم بزرگان بخواست بپرورد و با جان و دل داشت راست

17 نژادش به گیتی کسی را نگفت همی داشت آن راستی در نهفت

18 زن پاک‌تن خوب فرزند زاد ز ساسان پرمایه بهمن نژاد

19 پدر نام ساسانش کرد آن زمان مر او را به زودی سرآمد زمان

20 چو کودک ز خردی به مردی رسید دران خانه جز بینوایی ندید

21 ز شاه نشاپور بستد گله که بودی به کوه و به هامون یله

22 همی بود یکچند چوپان شاه به کوه و بیابان و آرامگاه

23 کنون بازگردم به کار همای پس از مرگ بهمن که بگرفت جای

عکس نوشته
کامنت
comment