1 برگرد تو ای قدوه نیکوکاران روزی دو سه تب گشت چو خدمتکاران
2 می خواست که از خلق خوشت آموزد راه روش سلوک با بیماران
1 ز آه گرمی آتش زنم سراپا را ز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا را
2 حدیث بحر فراموش شد که دور از تو ز بس گریسته ام آب برده دریا را
1 از من غبار بسکه بدلها نشسته است بر روی عکس من در آئینه بسته است
2 اندیشه ای زتیر و کمان شکسته نیست زآهم نترسد آنکه دلم را شکسته است
1 بسکه ز دیده ریختم خون دل خراب را گریه گرفت در حنا پنجه آفتاب را
2 تاب نظر ندارم و ضبط نگه نمی کنم بیشترست حرص می زند تنگ شراب را