- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی می نتوان بردبسر فصل خزان را ساقی بده آنجام پر از خون رزان را
2 ترسم که کند فاش دگر راز نهانرا از دیده که میریزدم این اشک روان را
3 از پیر و جوان برده دل آن ترک جفاجو تا عیب نگیرد پدر پیر جوان را
4 گر باد خزان خون رزان ریخت بگلزار بر خون رزان ده ثمن برگ خزانرا
5 بگرفت دل از صحبت زهاد سبک مغز یاران بمن آید مر آنرطل گرانرا
6 صحن چمن از چیست زر اندوه وگرنه خاصیت اکسیر بود باد وزان را