عزیزی از زلیخا از عطار نیشابوری الهی نامه 9

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

عزیزی از زلیخا کرد درخواست

1 عزیزی از زلیخا کرد درخواست که چون یوسف ببردت دل بگو راست

2 که گر این دل تو داری می‌کنی ناز اگر می‌خواهی از یوسف تو دل باز

3 زلیخا خورد سوگندی قوی دست که گر موئیم از دل آگهی هست

4 نمی‌دانم دلم عاشق چرا شد وگر عاشق شد او باری کجا شد

5 چو یوسف هیچ دل محکم ندارد زلیخا نیز این دل هم ندارد

6 چو نه این یک نه آن بر کار بودست نه این دلبر نه آن دلدار بودست

7 کنون این دل کجا شد در میانه چه گویم زین طلسم و این بهانه

8 زهی چوگان که گوئی را چنان کرد که از مشرق سوی مغرب دوان کرد

9 پس آنگه گفت هان ای گوی چالاک بهش رَو تا نیفتی در گَو خاک

10 که گر تو کژ روی ای گوی در راه بمانی تا ابد در آتش و چاه

11 چو سیر گوی بی چوگان نباشد گناه از گوی سرگردان نباشد

12 اگرچه آن گنه نه کردن تست ولیکن آن گنه درگردن تست

عکس نوشته
کامنت
comment