دچارم گر شود آیینه گوید از اسیر شهرستانی غزل 824

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

دچارم گر شود آیینه گوید سیر باغ است این

1 دچارم گر شود آیینه گوید سیر باغ است این ز دل چون بگذرد پرسد چه زخم است این چه داغ است این

2 دلم را ساده لوحی بس نبود اندیشه پیما شد الهی خون شود جام جم است این یا ایاغ است این

3 نفس در سینه رنگین می تپد از یاد رخساری بهارم پیش پیش گریه می رقصد دماغ است این

4 تمنا شوق دیدارش تماشا یاد رخسارش می است این بزم عیش است این گل است این سیر باغ است این

5 زگرد تیره روشن تر اسیر آیینه عاشق مگو شام جدایی سرمه چشم چراغ است این

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر