1 دوری بزمت در غم و شادی گر کند این می قسمت جامم صبح نخندد بر رخ روزم، شمع نگرید بر سر شامم
2 صورت و معنی هیچ نبودن، چند زند پروبال نمودن همچو عرق به جبین تحیر، نقش نگین شد داغ ز نامم
3 غنچه هم آخراز می رنگش، شیشهٔ طاقت خورد به سنگش دل ز چه شور جنون بفروشد، بوی خیال تو داشت مشامم
4 نامهٔ منکه پیش تو خواند، قصهٔ منکه به عرض رساند گر جگرم به صد آه تپیدن، تا به لبم نرسید پیامم
5 در نظرم نه رهیست نه منزل، میگذرم به تردد باطل شمع صفت ز طبیعت غافل، سر به هوا ته پاست خرامم
6 پستی طالع خفته به ذلت گشت حصارم ز آفت شهرت پنبه ز گوش تمیز نگیرد گر همه افتد طشت ز بامم
7 داغ تظلم و شکوه نبودم، بیهده دفتر ناله گشودم کرد دماغ زمانه مشوش دود ندامت هیزم خامم
8 چون نفس پر و بال گشایی، سوخت در آتش سعی رهایی ریشهٔ کشت تعلق جسمم از دل دانه دمیدن دامم
9 گر بتپد پی جمع رسایل، ور بزند در کسب فضایل نیست کسی چو طبیعت بیدل باب تأمل فهم کلامم
دیدگاهها **