1 دور از تو توشه سفرم درد و محنت است در دیده ام سواد وطن شام غربت است
1 اگر لذت شناس درد سازی جان شیرین را ز نعمتهای الوان می شماری اشک خونین را
2 لب از دندان کبود و، چهره از درد طلب کاهی طلا و لاجوردی نیست زین به خانه دین را
1 به خونریزی همانا داد فرمان چشم جادو را که از مژگان نهد انگشت بر لب تیغ ابرو را
2 محبت طرفه صحراییست، کز غیرت در آن وادی گریبان چاک نتوان دید، نقش پای آهو را
1 عینک شود چو شیشه دل عقل پیر را بیند به یک قماش پلاس و حریر را
2 کشتی نشین فقر در این بحر فتنه خیز نیکو گرفته دامن موج حصیر را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به