- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در منتهاالیه خیابان، بود پدید تهران برون شهر، خرابه یکی بنای
2 گسترده مه، ز روزنه شاخهای بید فرشی که تا بد، ار بلرزد همی هوای
3 ساعت دوازده است، هلا نیمهشب رسید جز وای وای جغد نیاید دگر صدای
4 یک بیستساله شاعری، آواره و فرید با هیکل نحیف و خیالات غمفزای
5 از دست میخ کفش به پا، گه همیجهید در کفش مینمود، همی جابهجای پای
6 چون دلش خوراک و چو پیراهن شهید دوشش عبای کهنه، کفن در بر گدای
7 شام از پس گرسنگی، مدتی مدید یک نیمه نان بخورده، پس کوچه در خفای
8 در لرزه و تعب، ز تب و نوبه میمکید اندر دهانش انگشت، از حسرت دوای
9 ناگه سکوت، پرده شب را ز هم درید از دست حزن خویش، چو بگریست های های
10 خوابید روی خاک و عبا بر سرش کشید سنگی نهاد زیر سرش، بهر متکای
11 با آن که در نتیجه عشق وطن گزید در این خراب مانده وطن در خرابههای
12 بازش ببین کزو، در و دیوارش میشنید دایم ز شام تا سحر، این ناله کی خدای!
13 گر این چنین به خاک وطن، شب سحر کنم خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟