- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آخر به من آن مغ بچه هم کیش برآمد وان کافر بیگانه به من خویش برآمد
2 نیش سیهم گرچه نمود آن صف مژگان نوشین نگهی از عقب نیش برآمد
3 چشمش ز کمان خانه ابرو به من انداخت هر تیر که چالاکتر از کیش برآمد
4 اقبال دو گیتی به کلاه نمدی بود دیهیم شه از خانه درویش برآمد
5 کامی که به شمشیر و سنان دیر برآید از دیده خونین و دل ریش برآمد
6 بر خلق نگردید گران هر که درین بزم پس از همه رفت و ز همه پیش برآمد
7 دیدیم ز سر تا قدمش حسن و شمایل لیک از همه خوبیش وفا بیش برآمد
8 دادیم به جان منصب هم رازی جانان دل نیز دوروی و غرض اندیش برآمد
9 سامان نشد از سعی خرد کار «نظیری » دیوانه شد و از خود و از خویش برآمد