1 آخر سیاهی از سر داغم بهدر نرفت زین شب چوموی چینی امید سحر نرفت
2 درهستی وعدم همه جا سعی مطلبی است از ریشه زیر خاک تلاش ثمر نرفت
3 نومید اصل رفت جهانی به ذوق فرع تا وضع قطره داشت ز دریاگهر نرفت
4 از بسکه تنگ بودگذرگاه اتفاق چون سبحه خلق جزبه سریکدگرنرفت
5 بر شعلهها ز پردهٔ خاکستر است ننگ کاوارگی سریستکه در زیر پر نرفت
6 از هیچ جاده منزل عشق آشکار نیست فرسود سنگ وپی به سراغ شررنرفت
7 درکوچهٔ سلامت دل، پا شمرده نه زین راه بیادب نفس شیشهگر نرفت
8 آنجاکه نامهٔ رم فرصت نوشتهاند ما رفتهایم قاصد دیگر اگر نرفت
9 گرمحرمی، به ضبط نفسکوشکز ادب حرف به حق رسیده زلب پیشترنرفت
10 زین خاکدان که دامن دلها گرفته است خلقی زخویش رفت و به جای دگرنرفت
11 بر حرص، پشت پا زدم اما چه فایده گردی فشاندهام که ز دامان تر نرفت
12 بیدل ز دل غبار علایق نمیرود سر سوده شد چو صندل واین دردسر نرفت