-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان هر روز را باشد شبی هر نوبهاری را خزان
2 آن کو ز خاک آید همی خواهد بخاک اندر شدن آری درین گیتی کسی باقی نماند جاودان
3 مرگ است همچون اژدها جان می ستاند بی بها کی گردد از دامش رها پیل دمان شیر ژیان
4 در این سرای عاریت روزی دو مهمانیم ما ناچار روزی می رود در خانه خود میهمان
5 بی شبهه و بی گفتگو بامرگ گردد روبرو خرد و کلان زشت و نکو مرد و زن و پیر و جوان
6 چون شد هزار و سیصد و سی و سه از دور قمر از هجرت ختم رسل پیغمبر آخر زمان
7 از ناظم السلطان مهی دارای عمر کوتهی آورد در عقبا رهی بیرون شد از این خاکدان
8 خانم بزرگ نازنین با قدسیان شد همنشین واندر جوار حور عین آسود در مهد جنان
9 نامش جهان را بدشرف عالم ز داغش در اسف بحر شرافت را صدف مهر حیا را آسمان
10 کلک امیری لاجرم با ناله و اندوه و غم چون خواست تاریخش رقم گفتا دریغا زآن جوان