-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نجومی نیک میدانست آن شاه شد آگه کو فلان ساعت فلان ماه
2 شود بیچاره در دست بلائی بکرد القصّه او از سنگ جائی
3 چو کرد از سنگ خارا خانهٔ راست نگه دارندهٔ بسیار درخواست
4 چو در خانه شد آن را روزنی دید ز روزن خانه را چون روشنی دید
5 بدست خویش روزن کرد مدروس که تا در خانه تنها ماند محبوس
6 نبودش هیچ ره سرگشته آمد بآخر تا که دم زد کُشته آمد
7 اگر خواهی که پیش افتی بهرگام بترک خود بباید گفت ناکام
8 تو گر ترک خود و عالم نگوئی چو مرگ آید بگوئی هم نگوئی
9 چو باقی نیست خفت و خورد آخر چو مرگ آید چه خواهی کرد آخر