1 حیرت آبادی که او پهلو نشین باشد مرا کاش همچون شمع جان در آستین باشد مرا
2 بی تو کی راضی شود جان وصال آموز من تا اثر در یارب و سر بر زمین باشد مرا
1 سیرکن نو رسیده ما را وحشت آرمیده ما را
2 ای کبوتر دچار باز شوی دیده ای نور دیده ما را
1 گل گل شکفتی از می و افروختی مرا افروختی ز باده چها سوختی مرا
2 نه مست و نه خمار نه هجران و نه وصال حیرت گدازدم که چرا سوختی مرا
1 یا جلوه مده فرشته ها را یا خام مکن برشته ها را
2 دهقانی برق اگر نباشد انبار کنند کشته ها را