- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟ ز دست این دم چون برف و اشک چون باران
2 به خاک پای تو محتاجم و ندارم راه بر آستان تو از زحمت طلبگاران
3 مرا ز طعنهٔ بیگانه آن جفا نرسید که از تعنت همسایگان و همکاران
4 به روز جنگ ز دست غمت به فریادم چو روز صلح ز غوغای آشتی خواران
5 ز پهلوی کمرت کیسها توانم دوخت ولی مجال ندارم ز دست طراران
6 هزار شربت اگر میدهی چنان نبود که بوی وصل، که واصل شود به بیماران
7 به اوحدی نرسد نوبت وصال تو هیچ اگر نه کم شود این غلغل هواداران