مرا مپرس که: چون شرمسارم از اوحدی مراغه‌ای غزل 601

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟

1 مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟ ز دست این دم چون برف و اشک چون باران

2 به خاک پای تو محتاجم و ندارم راه بر آستان تو از زحمت طلب‌گاران

3 مرا ز طعنهٔ بیگانه آن جفا نرسید که از تعنت همسایگان و همکاران

4 به روز جنگ ز دست غمت به فریادم چو روز صلح ز غوغای آشتی خواران

5 ز پهلوی کمرت کیسها توانم دوخت ولی مجال ندارم ز دست طراران

6 هزار شربت اگر می‌دهی چنان نبود که بوی وصل، که واصل شود به بیماران

7 به اوحدی نرسد نوبت وصال تو هیچ اگر نه کم شود این غلغل هواداران

عکس نوشته
کامنت
comment