- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بگذر از عالمان و درویشان تو و عام و خصومت ایشان
2 چون تو از خوان شرع بیقوتی تو و سالوس و کبر و سنبوتی
3 هر سخن کان ترا کند فربه هذیان پرسمت نه از وی به
4 خویشتن کشتهای ز بیباکی که بیاصلاح خوردی انطاکی
5 هرکه دارو ستاند از معتوه زود گیرد همه جهان در کوه
6 هرکه بر رفت خیره بر سر چوب گفت تذکیر هاون و جاروب
7 نشود واعظ و نه حافظ دین نبود وارث رسول امین
8 هرچه او گفت خنده آرد و بس هرچه او کرد زو نگیرد کس
9 مرد ماتم زده ز گفتارش سال و مه بیغمی بود کارش
10 ناگذشتست وی به کوی سخن نه بگفته نه دیده روی سخن
11 نکند نیز رنجه بیش ترا شرم ناید ز شیب خویش ترا
12 من ندیدم امام بر منبر چون تل کوه بر سر زنبر
13 هیچ دانی به چشم من چون بود کیر و خایه که در خور کون بود
14 پشت چون خرس بر سر شخ بود روی چون بوریای مطبخ بود
15 ای که در ابلهی و خیرهسری خرتر از گاو و هرزهتر ز خری