- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سیم عاشور چون شمع افق سر نهفت اندر پس نیلی تنق
2 شه بقربانگاه دشت کربلا بر نشست و کشتگانرا زد صلا
3 چون مسیحا دم بر آن ابدان دمید شام ماتم شد از آندم صبح عید
4 نی که بعد آسمانست و زمین از مسیحا تا مسیحا آفرین
5 گر نبودی روح او عیسی نبود روح قدس و مریم عذرا نبود
6 گر بگهواره سخن گفتی مسیح خود گواهی بود آن نطق فصیح
7 کاین همه آوازها از شه بود گر چه از حلقوم عبدالله بود
8 در قصووی رفت در تعبیر من خرده گیران گو مکن تعبیر من
9 در کتاب خود خداوند اجل نور خدا را زد ز مشکوتی مثل
10 خود همان نور است آن سبط ذبیح در مثل مشکوه او روح مسیح
11 این سخن پایان ندارد لب به بند گفت با یاران خدیو ارجمند
12 کای براه عشق ما سر دادگان دل ز قید جسم و دل آزادگان
13 والیان هفت اقلیم بلا یوسفان مصر الله اشتری
14 تشنگان ساغر لبریز عشق سرخوشان بزم شورانگیز عشق
15 کرده سلطان ازل مهمانتان هین فرود آئید از ابدانتان
16 کبریا بینید بزم انبساط اندرو گسترده گوناگون بساط
17 تشنه جان دادید گر در کوی ما نک بنوشید آب خضر از جوی ما
18 آنچه کم کرد از شما جیش یزید باز پس گیرید از ما بر مزید
19 از دم جان بخش او ارواح پاک سر برآوردند چون گلبن ز خاک
20 زاهتزاز آن نسیم مشگبو آبهای رفته باز آمد بجو
21 بر شگفت از خاک تنها بعد مرگ همچو در فصل بهاران لاله برک
22 سر برآوردند از کهف آنرقود یک بیک بردند پیش شه سجود
23 گلشنی دیدند پر نقش و نگار سرو و گل در وی قطار اندر قطار
24 نفخۀ جان بخش آن سبط سلیل کرده آتش را گلستان خلیل
25 پس بامر داور عیسی سرشت بهرشان آمد سماطی از بهشت
26 سانکینها در وی از خمر طهور ساقی لب تشنگان رب غفور
27 بر حواریین شد آن قربان گده عیدگاهی از نزول ما مده
28 با تلطف شاه ذوالا کرامشان کرد از آن خوان طعام اطعامشان
29 زان سپس کانعاشقان مهر کیش شد برخصت سوی منزلگاه خویش
30 سوی رضوی باز شد سبط زکی شد بدیهیم خلافت متکی
31 ما سوی الله گوش بر فرمان او آیۀ وجه اللهی در شان او
32 موسی و عیسی و ابراهیم راد با گروه انبیای بار شاد
33 کرد تخت آن ملیک مقتدر جمله گی فرمان او را منتظر
34 از قفای انبیای مرسلین روح پاک شیعیان پاک دین
35 زان سپس خیل ملائک صف بصف همچو انجم گرد آن قطب شرف
36 چشم بر فرمان و گوشش بر خطاب تا چه فرماید خدیو مستطاب
37 هست بر تخت خلافت مستقر همچنان تا روز عدل منتظر
38 چون ز پشت پرده آید در ظهور طلعت آن مظهر الله نور
39 آید آن سلطان اقلیم ولا بار دیگر بر زمین کربلا
40 جانسپارانش زده بر وی پره چون بدور نقطۀ خط دایره
41 ساکنان هفت ارض و نه سما رو نهد در ظل آن فرخ هما
42 جمله گرد آیند در پیراهنش برده دست التجا بر دامنش
43 پس بقول صادق آل خلیل آیدی زائر خداوند جلیل
44 میکند آنکه تصافح بی حجیب با دو دست خود حبیبی یا حبیب
45 پس شود با حضرت عرش آفرین بر سریر لی مع اللهی مکین
46 با جهولان این حدیث ذوشجون گوش گاو است و صدای ارغنون
47 جاهلا اشراق وجدانیست این منطق الطیر سلیمانی است این
48 ذات بیچون در خور دیدار نیست واندر ان فرگاه کس را بار نیست
49 رو فرو خوان ثم وجه الله را تا نبوئی بی چراغ این راه را
50 حق نهان در پرده وجهش مظهر است گر چه او خودروی از وی اظهر است
51 ظلمت اسکندر است این ممکنات وجه باقی اندر و آب حیات
52 ظلمت امکان چو گردد غرق نور وجه باقی بردمد از جیب طور
53 لیک این غرق فنا وجدانی است نی حدیث صوفی خرقانی است
54 چون قتیله محو عشق نار شد نار را آئینه دیدار شد
55 لیک دیداری نه دیدار شهود محو وجدان فرق دارد تا وجود
56 صوفی ما را چو این وجدان نبود فرق وجدانرا نشانست از وجود
57 چست بر جست و دم اندر بوق کرد خوبش گه عاشق گهی معشوق کرد
58 گفت غیری نیست جز من در دیار خویش با خود عشق میبازد نگار
59 ژاژ کمتر خای عمرت بر مزید ای جناب خواجه سلطان با یزید
60 لن ترانی گفت ایزد با کلیم تا بیفتد در طمع عبدالنعیم
61 حفظ فصل و وصل با هم بایدت تا از آن توحید مطلق زایدت
62 آنکه جمع از فرق نشناسد درست ره بخلوتخانۀ عرفان نجست
63 این سخن پایان ندارد ای عمید قصه کوته کن که شد مقصد بعید
64 زائر آئینه وجه باقی است کان نهان را جلوۀ اشرافی است
65 شه چو از اوج تجرد شد فرو زان سفر کردی نشست او را برو
66 باز چون بر شد سوی معراج عشق دست حق بر سر نهادش تاج عشق
67 شد غبار از چهرۀ آئینه دور دست با هم دارد زائر با مزور
68 وانغبارش پردۀ اغیار بود ورنه او دائم قرین یار بود
69 من چه گویم که کم دمساز نیست گوشها پهن است اما باز نیست
70 کی حبیبی دور ماند از حبیب رو فرو خوان در بُنی انی قریب
71 آنکه در بحر فنا مستغرق است تا بود حق با وی و وی با حق است