1 اشکم از پیری به چشم تر پریشان میشود صبحدم جمعیت اختر پریشان میشود
2 میدهد سرسبزی این مزرع از ماتم نشان دانه را از ریشه موی سر پریشان میشود
3 یک تپیدن پرده بردارد اگر شور جنون بوی گل از ناله عریانتر پریشان میشود
4 رنگ را بر روی آتش نیست امکان ثبات همچو خورشید از کف ما زر پریشان میشود
5 جادهٔ سرمنزل جمعیت ما راستیست چون برون افتد خط از مسطر پریشان میشود
6 مقصدت وهم است دل از جستجوها جمع کن رهرو اینجا در پی رهبر پریشان میشود
7 گر لب اظهار نگشایی نفس آواره نیست موج می از وسعت ساغر پریشان میشود
8 چون نفس بیضبط گردد اشک باید ریختن رشته هر گه بگسلد گوهر پریشان میشود
9 از تپیدن گرد نومیدی به گردون بردهایم ناله میگردد خموشی گر پریشان میشود
10 راز دل چندان که دزدیدم نفس بیپرده شد بیدل از شیرازه این دفتر پریشان می شود
دیدگاهها **