1 ای ز صبح عارضت شرمنده در گلزار گل پیش رخسارت بود امروز جای خار گل
2 سوی گلشن ای بهار ناز بیپروا خرام کز نهگاهت میکند از هر در و دیوار گل
3 در گلستانی که یاد شعله دیدار توست بشکفد هر لحظه از فریاد موسیقار گل
4 کس نمیبیند کنون در چارسوی اعتبار جز حدیث آن گل روی تو در بازار گل
5 تا به رخسار تو شد آیینه گلشن دچار میکند تعظیم رویت در چمن ناچار گل
6 دامن زلفت به رخ پیچیده زان رو بشکفد برهمن را هر زمان در گردن از زنار گل
7 گر ز مرآت رخت عکسی فتد ناگه در آب سرو جای برگ آرد بر لب جوبار گل
8 پنج نوبت میزند اندر چمن از شش جهت عارض و رخسار و لعل و خندهات از چار گل
9 گر کشد هر کس ز تصویر جمالت یک رقم بشکفد از پنجهاش تا حشر چون گلزار گل
10 آفرین بر مصرع بیدل که طغرل گفته است حیف باشد جز دل عاشق به دست یار گل!