رفت از محمدحسین غروی اصفهانی دیوان کمپانی 12

محمدحسین غروی اصفهانی

آثار محمدحسین غروی اصفهانی

محمدحسین غروی اصفهانی

رفت اصغر شیرینم ز آغوشم و دامانم

1 رفت اصغر شیرینم ز آغوشم و دامانم برگ گل نسرینم یا شاخۀ ریحانم

2 آن غنچۀ خندان را من غنچه نمی خوانم آن دوست که من دارم و آن یار که من دانم

3 کی مهر و وفا باشد این رخ بد اختر را تا خلعت دامادی در بر کنم اکبر را

4 بینم بدل شادی آن طلعت دلبر را بخت ان نکند با من کانشاخ صنوبر را

5 ای جعد سمن سایت دام دل شیدائی در نرگس شهلایت شور سر سودائی

6 بی لعل شکر خایت کو تاب و توانائی؟ ای روی دل آرایت مجموعۀ زیبائی

7 ای شمع رخت شاهد در بزم شهود من موی تو و بوی تو مشک من و عود من

8 از داغ تو داد من وز سوز تو دود من دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من

9 ای لعل لبت میگون وی سرو قدت موزون عذر ای جمالت را من وامق و من مفتون

10 رفتی تو و جانا رفت جان از تن من بیرون ای خوب تر از لیلی بیم است که چون مجنون

11 ای کشت امیدم را خود حاصل بی حاصل سهلست گذشت از جان لیکن ز جوان مشگل

12 تند آمدی و رفتی ای دولت مستعجل دستی ز غمت بر دل پائی ز پیت در گل

13 زود از نظرم رفتی ای کوکب اقبالم یکباره نگون گشتی ایرایت اجلالم

14 آسوده شدی از غم من نیز بدنبالم در خفیه همی نالم وین طرفه که در عالم

15 سوز غمت ای مهوش در سوخته می گیرد فریاد مصیبت کش در سوخته می گیرد

16 خوناب مرارت چش در سوخته می گیرد بینی که چه گرم آتش در سوخته می گیرد

17 ای دوست نمی گویم چون آگهی از حالم از مرگ جوانانم و ز نالۀ اطفالم

18 گر دست جفا سازد نابودم و پا مالم با وصل نمی پیچم وز هجر نمی نالم

19 از بیش و کم دشمن هر چند که بسیارند با کم نبود هرگز چون در ره گل خارند

20 با نقش وجود تو چون نقش بدیوارند یکپشت زمین دشمن گر روی بمن آرند

21 زندان بلایت را صد باره چه ایوبم من یوسف حسنت را همواره چه یعقوبم

22 من عاشق دیدارم من طالب مطلوبم در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم

23 زد مفتقر شیدا ز اول در این سودا شد باز دلش آخر سود و بر این سودا

24 تا گشت سمند روار در اخگر این سودا گویند ممکن سعدی جان در سر این سودا

عکس نوشته
کامنت
comment