- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زاهد،کهبادش، آفت ایمان شکست و ریخت تا شیشه بشکند دل مستان شکست و ریخت
2 شب با سواد زلفتو زد لاف همسری صبحشبهسنگتفرقهدندانشکست و ریخت
3 بر دیده سپهر نشاند ابروی هلال نعلسمند او که بهجولان شکست و ریخت
4 آن خار خار جلوه که ماییم و حسرتش در چشم آرزو همه مژگان شکست و ریخت
5 اشکیکه در خیال تو از دیده ریختم صد گوهر آبگینهٔ عمان شکست و ریخت
6 عیش زمانه از اثر گفتگو گداخت رنگ بهار نالهٔ مرغان شکست و ریخت
7 تا کی به سعی اشک توان جمع ساختن گرد مراکهسخت پریشانشکستو ریخت
8 بر سنگ میزد آینهام شیشهٔ خیال دیدم که رنگ چهره ی امکان شکست و ریخت
9 سامان روزی از عرق سعی مشکل است یعنی درآبرو نتوان نان شکست و ریخت
10 اشکم بهدوش هر مژه صد چاک بست ورفت اینتکمه یارب از چهگریبان شکستو ریخت
11 مانند نقش پا به گل عجز خفتهایم بر ما هزار آبله باران شکست و ریخت
12 بیدل به کار رفع خماری نیامدیم مینایما همانعرقافشانشکست و ریخت