1 تا هست دل، بجز تو کسی دلبرم مباد ور پیچم از خیال تو گردن، سرم مباد
2 جز روی تو که آینه صنعت خداست هرگز نظر بر آینه دیگرم مباد
3 یا رب که بعد مرگ چو ایام زندگی جز خاک آستانه تو بسترم مباد
1 در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
2 بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت این دام روان حاجت صیاد ندارد
1 کرده بیهوشم خیال آن دو چشم میپرست همتی ای بادهپیمایان که کارم شد ز دست
2 بر سر مال جهان سودای درویش و غنی دست چون بر هم دهد؟ این تنگچشم، آن تنگدست