ای که گویی که دلت خون نشود از فضولی بغدادی غزل 154

فضولی بغدادی

آثار فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

ای که گویی که دلت خون نشود چون نشود

1 ای که گویی که دلت خون نشود چون نشود چه دلست آنکه ز بیداد بتان خون نشود

2 رونق حسن تو هر چند که افزون گردد عشقم آن نیست که از حسن تو افزون نشود

3 داری آن حسن که گر پیش تو آید لیلی نتواند که ترا بیند و مجنون نشود

4 رای عقلست که دل گرد خطت گم گردد حکم عشقست کزان دایره بیرون نشود

5 می نویسم خط خونابه بلوح رخ زرد آه اگر گلرخ من واقف مضمون نشود

6 هر چه واقع شود از دور درو نیست ثبات عاقل آن به که بهر واقعه محزون نشود

7 یار را هست بحال تو فضولی رحمی هست امید که این حال دگرگون نشود

عکس نوشته
کامنت
comment