- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای که گویی که دلت خون نشود چون نشود چه دلست آنکه ز بیداد بتان خون نشود
2 رونق حسن تو هر چند که افزون گردد عشقم آن نیست که از حسن تو افزون نشود
3 داری آن حسن که گر پیش تو آید لیلی نتواند که ترا بیند و مجنون نشود
4 رای عقلست که دل گرد خطت گم گردد حکم عشقست کزان دایره بیرون نشود
5 می نویسم خط خونابه بلوح رخ زرد آه اگر گلرخ من واقف مضمون نشود
6 هر چه واقع شود از دور درو نیست ثبات عاقل آن به که بهر واقعه محزون نشود
7 یار را هست بحال تو فضولی رحمی هست امید که این حال دگرگون نشود