- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به نمود هستی بیاثر چه نقاب شقکنم از حیا تو مگر به من نظریکنیکه دمی عرقکنم از حیا
2 اگرم دهد خط امتحان، هوسکتاب نه آسمان مژه بر هم آرم ازین وآن همه یک ورق کنم ازحیا
3 چهکنم ز شوخیطبع دون،قدحینزد عرقم بهخون که ببوسم آن لب لعلگون سحری شفقکنم ازحیا
4 ز تخیلیکه به راه دین غم باطلم شده دلنشین به من اینگمان نبرد یقینکه خیال حق کنم از حیا
5 چوز خاک لالهبرون زند، قدحشکسته بهخون زند هوسی اگربه جنون زند به همین نسق کنم ازحیا
6 زکمالم آنچه بههم رسد، نه زلوحونی زقلم رسد خط نقش پا بهرقم رسدکه منشسبقکنم از حیا
7 بهامید وصل تونازنین،همه رانثار دل استو دین من بیدل وعرق جبینکه چه در طبقکنم ازحیا