تا صبا با آن سر زلف پریشان از قدسی مشهدی غزل 103

قدسی مشهدی

آثار قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

تا صبا با آن سر زلف پریشان آشناست

1 تا صبا با آن سر زلف پریشان آشناست صد گره از غیرتم با رشته جان آشناست

2 غم هجوم آورد و من در فکر بی‌سامانی‌ام میزبان خجلت کشد هرچند مهمان آشناست

3 هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم گر بود بیگانه باد شرطه طوفان آشناست

4 عمرها شد حسرت چاک گریبان می‌کشم با وجود آنکه دستم با گریبان آشناست

5 از غرور حسن ظاهر می‌کند بیگانگی ورنه عمری شد به من از خویش پنهان آشناست

6 استخوانم حالتی دارد که چون گردد هدف می‌شناسد ناوکش را زانکه پیکان آشناست

7 دیده قدسی حسد ورزیده در راه حرم بر کف پایی که با خار مغیلان آشناست

عکس نوشته
کامنت
comment