1 دور جهان، خونی خونخوارهاست محکمهٔ نیک و بد کارهاست
1 قاضی کشمر ز محضر، شامگاه رفت سوی خانه با حالی تباه
2 هر کجا در دید، بر دیوار زد بانگ بر دربان و خدمتکار زد
1 سود خود را چه شماری که زیانکاری ره نیکان چه سپاری که گرانباری
2 تو به خوابی، که چنین بیخبری از خود خفته را آگهی از خود نبود، آری
1 وقت سحر، به آینهای گفت شانهای کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
2 ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست