1 به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور
2 که باز شانه کند همچو باد سنبل را به نیش چنگل خون ریز تارک عصفور
1 آفریده مردمان مر رنج را بیش کرده جان رنج آهنج را
1 تا کی گویی که: اهل گیتی در هستی و نیستی لئیمند؟
2 چون تو طمع از جهان بریدی دانی که همه جهان کریمند
1 بود اعور و کوسج و لنگ و پس من نشته برو چون کلاغی بر اعور
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار