-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عارف که جا بجز سر کوی فنا نساخت جائیکه سیل راه ندارد سرا نساخت
2 افلاک را بفکر من انداخت وصل او کم بخت را سعادت بال هما نساخت
3 در ملک زندگی دل بیشور عشق نیست آری بدهر کس جرس بیصدا نساخت
4 زان کوی پا کشیدم و رفتم ز یاد او داروی ناگوار صبوری مرا نساخت
5 عاشق که چشم حسرت او وقف آن لبست تا داشت دسترس بنمک توتیا نساخت
6 دانی کرا ز شیردلان، مرد گفته اند آنرا که تنگدستی، بیدست و پا نساخت
7 گفتم که دل بدست من آمد زترک عشق دل کز تو شد جدا بمن بینوا نساخت
8 شمشیر امتیاز جهان را برش نماند یک جوهری درو خزف از هم جدا نساخت
9 در روزگار تنگدلی عام شد کلیم زانسان که شمع در دل فانوس جا نساخت