-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش من بیکار گرفتار هوای دل خویش
2 هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی چون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش
3 این تویی با من و غوغای رقیبان از پس وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
4 همچنان داغ جدایی جگرم میسوزد مگرم دست چو مرهم بنهی بر دل ریش
5 باور از بخت ندارم که تو مهمان منی خیمه پادشه آن گاه فضای درویش
6 زخم شمشیر غمت را ننهم مرهم کس طشت زرینم و پیوند نگیرم به سریش
7 عاشقان را نتوان گفت که بازآی از مهر کافران را نتوان گفت که برگرد از کیش
8 منم امروز و تو و مطرب و ساقی و حسود خویشتن گو به در حجره بیاویز چو خیش
9 من خود از کید عدو باک ندارم لیکن کژدم از خبث طبیعت بزند سنگ به نیش
10 تو به آرام دل خویش رسیدی سعدی می خور و غم مخور از شنعت بیگانه و خویش
11 ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش