هر کسی را هوسی در سر و کاری از سعدی شیرازی غزل 340

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش

1 هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش من بی‌کار گرفتار هوای دل خویش

2 هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی چون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش

3 این تویی با من و غوغای رقیبان از پس وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش

4 همچنان داغ جدایی جگرم می‌سوزد مگرم دست چو مرهم بنهی بر دل ریش

5 باور از بخت ندارم که تو مهمان منی خیمه پادشه آن گاه فضای درویش

6 زخم شمشیر غمت را ننهم مرهم کس طشت زرینم و پیوند نگیرم به سریش

7 عاشقان را نتوان گفت که بازآی از مهر کافران را نتوان گفت که برگرد از کیش

8 منم امروز و تو و مطرب و ساقی و حسود خویشتن گو به در حجره بیاویز چو خیش

9 من خود از کید عدو باک ندارم لیکن کژدم از خبث طبیعت بزند سنگ به نیش

10 تو به آرام دل خویش رسیدی سعدی می خور و غم مخور از شنعت بیگانه و خویش

11 ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبند من چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش

عکس نوشته
کامنت
comment