1 هر جان که به بحر رهنمون آید زود بیرون رود از خویش و درون آید زود
2 یک ذرّه شود دو کون در دیدهٔ او و آن ذرّه ز ذرّگی برون آید زود
1 یکی پیری چو ماهی یک پسر داشت که با روی نکو خُلق و هنر داشت
2 پدر کو را چنان پنداشته بود حساب از وی بسی برداشته بود
1 آههای آتشینم پردههای شب بسوخت بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت
2 دوش در وقت سحر آهی برآوردم ز دل در زمین آتش فتاد و بر فلک کوکب بسوخت
1 گشت محمود و ایاز دلنواز هردو در میدان غزنین گوی باز
2 هر دو با هم گوی تنها باختند گوی همچون عشق زیبا باختند
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به