1 دل به کنج عافیت چون پای در دامان کشید حلقه زلف تواش در حلقه رندان کشید

2 بی‌نوایی ره به سوی گنج سلطان باز یافت تشنه‌ای جان را به سوی چشمهٔ حیوان کشید

1 نیِ بی‌نوا ز شکّر به نوا شکرفشان شد چه خوش است نغمه او را که حیات جاودان شد

2 منگر در آن که دارد تن نازکش جراحت بنگر که تا چه راحت ز وجود او روان شد

1 جان را به جای جانی جای تو کس نگیرد مهر تو زنده ماند روزی که تن بمیرد

2 هر درد را علاجی بنوشته‌اند یارا دردی که هست ما را درمان نمی‌پذیرد