- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر صباحم که ره از خانۀ خمار افتد خم و ساقی و صراحی همه از کار افتد
2 یار مهمان من است امشب و دانی ساقی که چنین وقت در این بزم چه در کار افتد
3 مطربا پای فرو کوب و بزن چنگ بچنگ شیخ را گو زحد کیک بشلوار افتد
4 دامن خیمه بچینید که از وجد سماع آسمان چرخ زند بلکه ز رفتار افتد
5 بس کن ایغمزۀ مستانه ز صید دل خلق ترسمش چشم بچشم آید و بیمار افتد
6 پای صدق اربخرابات نهد واعظ مست غالب آنست که می نوشد و هشیار افتد
7 باز کن زلف چلیپا که سحر خیز انرا سیحه درهم کسلد کار بزنار افتد
8 دلشد آسیمه ز چشمت بسوی زلف که خلق کج کند ره چوبکی مست ببازار افتد
9 مهل آنزلف که بر دور زنخدان آید ترسمش خم شده در چاه نگونسار افتد