1 هر نقش که پیش آید گویم: مگر او باشد چون او برود، گویم: آن دگر او باشد
2 بیاو نبود هرگز چیزی که شود زایل زیرا نشود زایل آن چیز اگر او باشد
3 از خصم نمینالم وز تیغ نمیترسم از تیغ کجا ترسد؟ آن کش سپر او باشد
4 روزی که به قتل من شمشیر کشد دشمن بر هم نزنم دیده گر در نظر او باشد
5 گر راست رود سالک، در هر قدمی او را هر چیز که پیش آید زان پیشتر او باشد
6 جز صدق مبر با خود در راه، که تا منزل هم بدرقه او گردد، هم راهبر او باشد
7 روزی که تو برگیری دست غلط از دیده این جمله که میبینی خود سر بسر او باشد
8 زو گر خبری خواهی، با راهروی بنشین تا چون خبرت گوید، عین خبر او باشد
9 چون اوحدی ار خواهی کردن سفر علوی آنجا نرسی، الا کت بال و پر او باشد