1 هر راحت و لذتی که خلاق نهاد از بهر مجردان آفاق نهاد
2 هر کس که زطاق منقلب گشت بجفت آسایش خویش بر دو بر طاق نهاد
1 آواز در آمد بنگر یار منست من خود دانم کرا غم کار منست
2 سیصد گل سرخ بر رخ یار منست خیزم بچنم که گل چدن کار منست
1 ایزد که جهان به قبضهٔ قدرت اوست دادست ترا دو چیز کان هر دو نکوست
2 هم سیرت آنکه دوست داری کس را هم صورت آنکه کس ترا دارد دوست
1 من دوش دعا کردم و باد آمینا تا به شود آن دو چشم بادامینا
2 از دیدهٔ بدخواه ترا چشم رسید در دیدهٔ بدخواه تو بادامینا
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما