- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرآن نسیم که ازکوی یار برخیزد زبوی اودل وجان را خمار برخیزد
2 دهند گردن تسلیم سروران جهان بهر قلاده که از زلف یار برخیزد
3 اسیر عشق برند از قبیلهای عرب چو چشم هندوی تو ترکوار برخیزد
4 اگر زحسنش مرخلق را خبر باشد هزار عاشقش ازهر دیار برخیزد
5 چواو بدلبری اندر میانه بنشیند هزار دلشده ازهر کنار برخیزد
6 بروز حشر ببینی که کشته شوقش زخوابگاه عدم صد هزار برخیزد
7 میان حسن و رخش ازخطش غباری هست چو چاره تا زمیان این غبار برخیزد
8 چو بافراقش بنشست سیف فرغانی بود که ازره وصل انتظار برخیزد