1 هر تیر که شاه تیر گیر اندازد گویی که ز گردون اثیر اندازد
2 دشمن ز نهیب او چو تیر اندازد گویی که ز چنبران ابه زیرا اندازد
1 بتیکه قامت او سرو را بماند راست خمیده زلف گرهگیر او چو قامت ماست
2 ز روی او برِ صورتگر از خیال و نشان خیال حور بهشت و نشان ماه سماست
1 سنگیندلی که بر دل احرار قادرست در حسن و در جمال بدیع است و نادرست
2 در موکب نبرد سواری دلاورست در مجلس شراب نگاری معاشرست
1 طال اللّیالی بَعدَکُم و اَبیَضَّ عَینی مِن بُکا یا حَبّذا اَیّا مَنا فی وَصلکم یا حَبّذا
2 آه از غم آن خوش پسر کز هجرا و عمرم بسر رفت و نیامد زو خبر جز حسرت و رنج و عَنا