- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنشوخ که با ما بسر کینه وری بود استاد فلک در فن بیدادگردی بود
2 کز نوخطش انگیخت بسی فتنه به عالم نبود عجبی آفت دور قمری بود
3 گفتی که بود سر و سهی چون قد دلبر بر سر و کجا دستهٔ گلبرگ طری بود
4 دارد به لبش نسبتی از لعل کی او را اعجاز مسیحی و کلام شکری بود
5 در طرف چمن دعوی همچشمی نرگس با چشم سیه مست تو از بی بصری بود
6 تنها نه همین پردهٔ ما را بدرد عشق آئین محبت ز ازل پرده دری بود
7 هر علم که در مدرسه آموخته بودم جز عشق تو بیحاصلی و بی ثمری بود
8 بر فرق نهیم این نمدین تاج که ما را در ملک جنون داعیهٔ تاجوری بود
9 از ملک ازل سوی ابدرخت کشیدم آری چکنم قسمت من در بدری بود
10 شهری پر از آیینهٔ الوان نگریدم اسرار بهر آینه در جلوهگری بود