آنشوخ که با ما بسر کینه از حکیم سبزواری غزل 75

حکیم سبزواری

آثار حکیم سبزواری

حکیم سبزواری

آنشوخ که با ما بسر کینه وری بود

1 آنشوخ که با ما بسر کینه وری بود استاد فلک در فن بیدادگردی بود

2 کز نوخطش انگیخت بسی فتنه به عالم نبود عجبی آفت دور قمری بود

3 گفتی که بود سر و سهی چون قد دلبر بر سر و کجا دستهٔ گلبرگ طری بود

4 دارد به لبش نسبتی از لعل کی او را اعجاز مسیحی و کلام شکری بود

5 در طرف چمن دعوی همچشمی نرگس با چشم سیه مست تو از بی بصری بود

6 تنها نه همین پردهٔ ما را بدرد عشق آئین محبت ز ازل پرده دری بود

7 هر علم که در مدرسه آموخته بودم جز عشق تو بیحاصلی و بی ثمری بود

8 بر فرق نهیم این نمدین تاج که ما را در ملک جنون داعیهٔ تاجوری بود

9 از ملک ازل سوی ابدرخت کشیدم آری چکنم قسمت من در بدری بود

10 شهری پر از آیینهٔ الوان نگریدم اسرار بهر آینه در جلوهگری بود

عکس نوشته
کامنت
comment