گوینده چنین از امیرخسرو دهلوی دیوان اشعار 25

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

گوینده چنین فگند بنیاد

1 گوینده چنین فگند بنیاد کان لحظه کزان غریب ناشاد

2 معشوق عزیز، روی بنهفت آن کشته به خواب بی خودی خفت

3 از زندگیش نبود اساسی تا از شب تیره رفت پاسی

4 چون باز آمد رمیده را هوش افتاد، درونه، باز در جوش

5 آن سایهٔ آفتاب گشته رو شسته به خون آب گشته

6 می‌کند، به صد شکنجه، جانی می‌زد، به هزار غم فغانی

7 نی مرده نه زنده بود تا روز چون نم زده مشعلی گهٔ سوز

8 چون، مرغ سحر، شد ارغنوان ساز از موذن کو، برآمد آواز

9 آن خانه فروش کیسه پرداز آمد قدری به خویشتن باز

10 افتان خیزان ز جای برخاست بگشاد دو دیده در چپ و راست

11 زان زخم که در جگر رسیدش خون از ره دیده میدویدش

12 لختی چو ز بی‌دلی فغان کرد آهنگ نشید عاشقان کرد

13 از ناوک سینه سنگ میسفت وین زمزمهٔ فراق می‌گفت:

عکس نوشته
کامنت
comment