- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گوینده چنین فگند بنیاد کان لحظه کزان غریب ناشاد
2 معشوق عزیز، روی بنهفت آن کشته به خواب بی خودی خفت
3 از زندگیش نبود اساسی تا از شب تیره رفت پاسی
4 چون باز آمد رمیده را هوش افتاد، درونه، باز در جوش
5 آن سایهٔ آفتاب گشته رو شسته به خون آب گشته
6 میکند، به صد شکنجه، جانی میزد، به هزار غم فغانی
7 نی مرده نه زنده بود تا روز چون نم زده مشعلی گهٔ سوز
8 چون، مرغ سحر، شد ارغنوان ساز از موذن کو، برآمد آواز
9 آن خانه فروش کیسه پرداز آمد قدری به خویشتن باز
10 افتان خیزان ز جای برخاست بگشاد دو دیده در چپ و راست
11 زان زخم که در جگر رسیدش خون از ره دیده میدویدش
12 لختی چو ز بیدلی فغان کرد آهنگ نشید عاشقان کرد
13 از ناوک سینه سنگ میسفت وین زمزمهٔ فراق میگفت: