عنان او چو گرفتم دل از از سحاب اصفهانی غزل 159

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

عنان او چو گرفتم دل از فغان افتاد

1 عنان او چو گرفتم دل از فغان افتاد کنون که وقت فغان بود از زبان افتاد

2 ز باده روی کس اینگونه لاله گون نشود مگر به چشم تو این چشم خونفشان افتاد

3 دل مراست تمنای قوت آهی مگر به فکر مکافات آسمان افتاد

4 حدیث چشمه ی نوشت به هر کسی که رسید چو خضر در هوس عمر و جاودان افتاد

5 نهادشست قضا هر خدنگ کین به کمان نشان سینه ی من بود و بر نشان افتاد

6 دمید خط ز رخ دل ستان و جان آسود زرشک غیر که عمری بلای جان افتاد

7 بلی ز صدمه ی خار و هجوم زاغ چه باک مرا که فصل خزان ره به گلستان افتاد

8 گهی ز آتش روی تو گه ز آه (سحاب) چه شعله های جهان سوز در جهان افتاد

عکس نوشته
کامنت
comment