- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عنان دل ز خودرایی به فریادم نگه دارد بنالم کاندر آن دل ناله مظلوم ره دارد
2 دل دیوانه ام را گنج در ویرانه افتادست گدایی عشق بازی با جمال پادشه دارد
3 چو گوید کفر مجذوبی به استغفار حاجت نیست کسی کز عشق گمره شد چه پروای گنه دارد
4 مرا گر هست کبری در دماغ از کبریای اوست حباب از جوش دریا باد نخوت در کله دارد
5 تجلی جمالی هست در هرجا که ذوقی هست بیابان شور اگر می آورد یوسف به چه دارد
6 فقیری را که شب ها تکیه گاه از خشت آن در شد چنان خوابد که گویی تکیه بر خورشید و مه دارد
7 حکایت های عهد دوستی را کرده ام از بر چو هندویی که بهر سوختن هیزم نگه دارد
8 همان بهتر که نگشایی سر راز دل ما را که حرف هجر خونین نامه ما را سیه دارد
9 به خاک پای گلبن می نویسد شکوه از غربت اگر بر شاخ طوبا بلبلی آرامگه دارد
10 شبیخون غم از پا درنمی آرد «نظیری » را ز اشک و آه شب سلطان ما خیل و سپه دارد