1 اندی که امیر ما باز آید پیروز مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید
2 پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید
1 من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
2 چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
1 مرا جود او تازه دارد همی مگر جودش ابر است و من کشتزار
2 «مگر» یک سو افکن، که خود هم چنین بیندیش و دیدهٔ خرد برگمار
1 رودکی چنگ بر گرفت و نواخت باده انداز، کو سرود انداخت
2 زان عقیقین میی، که هر که بدید از عقیق گداخته نشناخت
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار