1 اندی که امیر ما باز آید پیروز مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید
2 پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید
1 آفریده مردمان مر رنج را بیش کرده جان رنج آهنج را
1 تا کی گویی که: اهل گیتی در هستی و نیستی لئیمند؟
2 چون تو طمع از جهان بریدی دانی که همه جهان کریمند
1 بود اعور و کوسج و لنگ و پس من نشته برو چون کلاغی بر اعور
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار