اندرین همسایگی از ادیب الممالک فراهانی غزل 109

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

اندرین همسایگی دانم یکی مردی کهن

1 اندرین همسایگی دانم یکی مردی کهن روز و شب با جفت خود پرخاشجوی اندر سخن

2 هرچه زن گوید خلاف آن کند پیوسته شوی و آنچه شو خواهد بعکس آن کند همواره زن

3 زن برغم شو شب نوروز را گوید که هین روز عاشوراست باید بر دریدن پیرهن

4 وز لجاج زن بروز روزه شو گوید بعمد لیلة الفطر است باید باده نوشم در چمن

5 زندگی بر مرد ازین وحشت بود زندان گور بوستان بر زن ازین خصمی بود بیت الحزن

6 با حریفی این حکایت ساز کردم گفتمش اینچنین ضدیتی دیدی تو در هیچ انجمن

7 گفت نی اینگونه ضدیت ندیدم هیچگاه در میان نور و ظلمت یا پری با اهرمن

8 جز به احکام دو تقویمی که در این روزگار منتشر گشته است و استخراج حکمش از دو تن

9 وین دو تن همکار ضد ایام سال و ماه را مشتبه کردند بر پیر و جوان و مرد و زن

10 جمله در تشخیص ایام و مواقیت اندرند مات و سرگردان و حیران همچو مور اندر لگن

عکس نوشته
کامنت
comment