1 اندر همه دشت خاوران سنگی نیست کش با من و روزگار من جنگی نیست
2 با لطف و نوازش وصال تو مرا دردادن صد هزار جان ننگی نیست
1 زآن می خوردم که روح پیمانهٔ اوست زآن مست شدم که عقل دیوانهٔ اوست
2 دودی به من آمد آتشی با من زد زآن شمع که آفتاب پروانهٔ اوست
1 از بار گنه شد تن مسکینم پست یا رب چه شود اگر مرا گیری دست
2 گر در عملم آنچه ترا شاید نیست اندر کرمت آنچه مرا باید هست
1 از زهد اگر مدد دهی ایمان را مرتاض کنی به ترک دینی جان را
2 ترک دنیا نه زهد دنیا زیراک نزدیک خرد زهد نخوانند آن را
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به