دم ده و عشوه از جلال الدین محمد مولوی غزل 2001

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

دم ده و عشوه ده ای دلبر سیمین بر من

1 دم ده و عشوه ده ای دلبر سیمین بر من که دمم بی‌دم تو چون اجل آمد بر من

2 دل چو دریا شودم چون گهرت درتابد سر به گردون رسدم چونک بخاری سر من

3 خنک آن دم که بیاری سوی من باده لعل بدرخشد ز شرارش رخ همچون زر من

4 زان خرابم که ز اوقاف خرابات توام در خرابی است عمارت شدن مخبر من

5 شاهد جان چو شهادت ز درون عرضه کند زود انگشت برآرد خرد کافر من

6 پیش از آنک به حریفان دهی ای ساقی جمع از همه تشنه ترم من بده آن ساغر من

7 بنده امر توام خاصه در آن امر که تو گوییم خیز نظر کن به سوی منظر من

8 هین برافروز دلم را تو به نار موسی تا که افروخته ماند ابدا اخگر من

9 من خمش کردم و در جوی تو افکندم خویش که ز جوی تو بود رونق شعر تر من

عکس نوشته
کامنت
comment