و زآن پس بخوردند از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 46

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

و زآن پس بخوردند چیزی که بود

1 و زآن پس بخوردند چیزی که بود ز خوردن سوی خواب رفتند زود

2 هم آنگه برآمد یکی باد و ابر هواگشت برسان چشم هژبر

3 چو برف از زمین بادبان برکشید نبد نیزهٔ نامداران پدید

4 یکایک ببرف اندرون ماندند ندانم بدآنجای چون ماندند

5 زمانی تپیدند در زیر برف یکی چاه شد کنده هر جای ژرف

6 نماند ایچ کس را ازیشان توان برآمد بفرجام شیرین روان

7 همی بود رستم بران کوهسار همان زال و گودرز و چندی سوار

8 بدان کوه بودند یکسر سه روز چهارم چو بفروخت گیتی فروز

9 بگفتند کین کار شد با درنگ چنین چند باشیم بر کوه و سنگ

10 اگر شاه شد از جهان ناپدید چو باد هوا از میان بردمید

11 دگر نامداران کجا رفته‌اند مگر پند خسرو نپذرفته‌اند

12 ببودند یک هفته بر پشت کوه سر هفته گشتند یکسر ستوه

13 بدیشان همه زار و گریان شدند بران آتش درد بریان شدند

14 همی کند گودرز کشواد موی همی ریخت آب و همی خست روی

15 همی گفت گودرز کین کس ندید که از تخم کاوس بر من رسید

16 نبیره پسر داشتم لشکری جهاندار و بر هر سری افسری

17 بکین سیاوش همه کشته شد همه دوده زیر و زبر گشته شد

18 کنون دیگر از چشم شد ناپدید که دید این شگفتی که بر من رسید

19 سخنهای دیرینه دستان بگفت که با داد یزدان خرد باد جفت

20 چو از برف پیدا شود راه شاه مگر بازگردند و یابند راه

21 نشاید بدین کوه سر بر بدن خورش نیست ز ایدر بباید شدن

22 پیاده فرستیم چندی براه بیابند روزی نشان سپاه

23 برفتند زان کوه گریان بدرد همی هر کسی از کس یاد کرد

24 ز فرزند و خویشان وز دوستان و زآن شاه چون سرو در بوستان

25 جهان را چنین است آیین و دین نماندست همواره در به گزین

26 یکی را ز خاک سیه برکشد یکی را ز تخت کیان درکشد

27 نه زین شاد باشد نه ز آن دردمند چنینست رسم سرای گزند

28 کجا آن یلان و کیان جهان از اندیشه دل دور کن تا توان

عکس نوشته
کامنت
comment