1 اندر شکن زلف مرا بشکستی وندر بندش دل مرا دربستی
2 گوئی که رسول نزد من چفرستی دل باز فرست کز رسولم رستی
1 چه چیزست رخساره و زلف دلبر گل مشگبوی و شب روز پرور
2 گل اندر شده زیر نور سته سنبل شب اندر شده زیر خورشید انور
1 آن زلف سرافکنده بر آن عارض خرّم از بهر چه چیزست بدان بوی و بدان خم
2 هر چند همی مالد خمّش نشود راست هر چند همی شوید بویش نشود کم