1 وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
2 ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال من
3 نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو دست نمای خلق شد قامت چون هلال من
4 پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی میرسد و نمیرسد نوبت اتصال من
5 خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من
6 برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من
7 چرخ شنید نالهام گفت منال سعدیا کآه تو تیره میکند آینه جمال من