وه! که امروز چه آشفته از اوحدی مراغه‌ای غزل 545

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

وه! که امروز چه آشفته و بی‌خویشتنم

1 وه! که امروز چه آشفته و بی‌خویشتنم دشمنم باد بدین شیوه که امروز منم

2 شد چو مویی تنم از غصهٔ نادیدن تو رحمتی کن، که ز هجر تو چو موییست تنم

3 اثری نیست درین پیرهن از هستی من وین تو باور نکنی، تا نکنی پیرهنم

4 دهنت دیدم و تنگ شکرم یاد آمد سخنی گفتی و از یاد برفت آن سخنم

5 از دهان تو چو خواهم که حدیثی گویم یاوه گردد سخن از نازکی اندر دهنم

6 گر بمیرم من و آیی به نمازم بیرون تا لب گور به ده جای بسوزد کفنم

7 آتش عشق تو از سینهٔ من ننشیند مگر آن روز که در خاک نشانی بدنم

8 خلق گویند: برو توبه کن از شیوهٔ عشق می‌کنم توبه ولی بار دگر می‌شکنم

9 گر زند بر جگرم چشم تو هر دم تیری اوحدی نیستم، ار پیش رخت دم بزنم

عکس نوشته
کامنت
comment