- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
و از ایشان بود ابوتراب عسکربن الحُصَیْن النَّخشبی صحبت حاتم اصمّ کرده بود و صحبت ابوحاتم عطّار بصری و وفات وی اندر سنۀ خمس و اربعین و مأتین بود. ,
و گویند ببادیه فرمان یافت و ددگان او را بگریزیدند. ,
ابن جّلا گوید ششصّد پیر را دیدم و اندر میان ایشان هیچ بزرگتر از چهارتن نبود اوّل ابوتراب نخشبی. و ابوتراب گوید قوت درویش آن بود که یابد و لباس وی آنقدر که عورت بپوشد و هرجای که فرود آید مأوی وی باشد. ,
ابوتراب گوید چون بندۀ صادق بود اندر عمل حلاوة بیابد پیش از آنکه آن عمل بکند، چون اخلاص بجای آرد اندر آن حلاوة آن بیابد آنوقت که عمل بکند. ,
اسماعیل بن نُجَیْد گوید ابوتراب نخشبی چون از اصحاب خود چیزی دیدی که کراهیت داشتی اندر مجاهدت افزودی و توبه کردی به نوی و گفتی بشومی من اندرین بلا افتاد زیرا که خدای میگوید اِنَّ اللّهَ لایُغَیِّرُ مابِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بّاَنْفُسِهِمْ. ,
اسمعیل بن نجید گوید از وی شنیدم گه گفت هر که اندر خانقاهی بنشست سؤال کرد، و هر کی از شما مرقّعی بپوشید سؤال کرد، و هر که از مصحفی قرآن برخواند بدیدار مردمان تا بشنیدند قرآن خواندن او، این همه سؤال بود. ,
هم از وی روایت کنند کی ابوتراب گفت میان من با خدای عهدی است، آنک چون دست بحرامی دراز کنم از آن باز کشد مرا. ,
ابوتراب روزی به یکی نگریست از شاگردان خویش دست بخربزه پوستی دراز کرده بود و سه روز گرسنگی کشیده بود، ابوتراب گفت دست بخربزه پوست می دراز کنی تو تصوّف را نشائی تا بازار باید شدن ترا. ,
یوسف بن الحسین گوید از بوتراب شنیدم که هرگز نفس من هیچ آرزوئی نخواست الاّ یک بار از من نان و خایه خواست و من اندر سفر بودم از راه بتافتم و به دهی (دیهی) رسیدم مردی اندر من آویخت و گفت این بادزدان بوده است و مرا بیو کندند و هفتاد چوب بزدند و مردی ایستاده بود بر زبر سر من، بانگ کرد که این ابوتراب نخشبی است از من بحلی خواستند و عذر خواستند و آن مرد مرا بسرای خویش برد و نان و خایه آورد، گفتم نفس خویش را بخور پس از آنک بدین سبب هفتاد تازیانه خوردی. ,
ابن جّلا گوید ابوتراب اندر مکّه آمد و خوشروی بود گفتم طعام کجا خوردی گفت خوردنی ببصره. و دیگر به نباج، و دیگر اینجا. ,