1 چشمی بگشا حال دل زارم بین خون ریختن دیده خونبارم بین
2 با خنجر غمزه سینه ام را بشکاف داغ غم خود بر دل افکارم بین
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 من به غم خو کردهام جز غم نمیباید مرا ور ز غم ذوقی رسد آن هم نمیباید مرا
2 گر گریزانم ز خود در دشت عزلت دور نیست وحشیم جنس بنیآدم نمیباید مرا
1 تا مرا مهر تو در دل رخ تو در نظر است دل ز غم مضطرب و دیده بخونابه تر است
2 آب چشم نگر و خون دلم ده که مرا دل بلای دگر و دیده بلای دگراست
1 مه دلاک من آیینه اهل نظر است هر زمان صید کسی کرده بشکل دگر است
2 در تمنای وصال دم تیغش همه دم عاشقان را تن چون موی بخونابه تر است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به