1 چشمی بگشا حال دل زارم بین خون ریختن دیده خونبارم بین
2 با خنجر غمزه سینه ام را بشکاف داغ غم خود بر دل افکارم بین
1 ای دل کدام قوم بملکی در آمده کان قوم را همیشه نتیجه سر آمده
2 گه مرده گاه زنده شده هر یکی ازان هر دم چو اهل سحر برنگی بر آمده
1 جانم در آن آرزوی وصال محمد است چشمم در انتظار جمال محمد است
2 قدم خمیده چون فلک از جور دور نیست از شوق روی ماه مثال محمد است
1 نهان میسوخت چون شمع آتش دل رشتهٔ جان را زبان حالم آخر کرد روشن سوز پنهان را
2 ز رشک آن که دامن روی بر پای تو میمالد به دامن میرسانم متصل چاک گریبان را