1 از جملهٔ بندگان منش بندهترم وز چشم خداوندیش افکندهترم
2 با این همه دل بر نتوان داشت که دوست چندانکه مرا بیش کشد زندهترم
1 همه چشمیم تا برون آیی همه گوشیم تا چه فرمایی
2 تو نه آن صورتی که بی رویت متصور شود شکیبایی
1 شنیدم که در دشت صنعا جنید سگی دید برکنده دندان صید
2 ز نیروی سر پنجهٔ شیر گیر فرومانده عاجز چو روباه پیر
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت